چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

وقتی عقد کرده بودم با خودم فکر میکردم بعد که بچه دار بشم یه روز سرزده میرویم خونه بابا اینا و اونا هم از دیدن ما خوشحال میشن و خواهرم بچه منو بغل میکنه و بچه م میره تا با خاله ش بازی کنه........

اما حالا همه چیز برعکس شده، خواهرم با پسرش به خانه ما می آید و من از دیدنشان ذوق میکنم و بچه او مدام دست مرا میکشد که خاله بیا برویم بازی!

ایناها رو گفتم که بگم برای من روزگار هیچ وقت آنطور که فکر میکردم پیش نرفته است و همه اش بدتر از تصورم بوده.

مثلا اگر گفته اتد فلانی حالش خیلی بد است گفته ام ان شاالله خوب میشود، نه او نمی میرد ،ولی او مرده است.

یا اگر گفته اند فلانی با همسرش مشکل دارد گفته ام ان شاالله مشکلشان حل میشود ولی طلاق گرفته اند.

یا اگر قرار بوده تعدیل نیرو کنند گفته ام نه من جزءشان نیستم اما دو روز بعد بیکار شده ام.

حالا با همه اینها سخت است از من انتظار داشته باشید خوش بین باشم و حسن ظن داشته باشم!

  • عالی

کاش این هفته آخری باشه که اینور سال میام سرکار.

هنوز کلی کار دارم که انجامشون ندادم.

از اتاق تکونی گرفته تا خرید و دوخت و دوز.

از طرفی هم دیگه حس و حال کار نیس. داره تکراری میشه!

  • عالی

همیشه سعی میکنم هرکاری بهم محول میشه به نحو احسن انجام بدم.

بنابراین الان که سرکارم یه اشتباهی سهوا انجام دادم و تذکری دریافت کردم مبنی به اینکه حواسم رو چرا جمع نکردم خیلی بهم برخورده انگار که فحش ناموسی داده باشن.

قضیه از این قراره : لپ تاپی که من باهاش کار میکنم یه مشکلی داره که مدام توی تایپ کردن پرش داره. یعنی اگه حواسم جمع نباشه و تند تند تایپ کنم یهو میبینم رفته وسط یه خط دیگه و داره اونجا تایپ میکنه.

حالا توی اطلاعات دو نفر از بین پونصد نفر یه اشتباهی رخ داده که تاریخ اتمام تحصیلاتشون به جای تاریخ تولدشون خورده.

از صبح که بهم گفتن اعصابم خورد شده که این چه اشتباه احمقانه ایی بوده و چرا خودم متوجه ش نشدم.

 

  • عالی


روزای آخر سال برعکس همه که خوشحالن، اصلن که نمیشه گفت اما خیلی خوشحال نیستم.

اسفند با اینکه ماه تولدمه ولی هیچ ذوقی ندارم.

چون یه سال دیگه میگذره و هیچ اتفاق خوشایندی نیفتاده.

خدا صبرش زیاده ولی من طاقتم کمه.

وقتی شور و شوق بقیه رو میبینم دلم میخواد بشینم یه دل سیر گریه کنم.

  • عالی


به نظرم مسخره ترین کار توی دنیا گفتن جملات انگیزشی به آدمایی که خیلی داغونن.

مثلن خود من موقع خوندن این جمله ها به شدت حالم بد میشه و احساس میکنم طرف الکی خوشه.

حالا فکر کنین توی این وضعیت مربی ورزشتون مجبورتون کنه جملات انگیزشی پیدا کنین و سر کلاس بخونین، و قضیه وقتی جالبتر میشه که خود من اولین داوطلب هستم و امروز قسمتی از یه کتاب رو خوندم به نام "قرار بوده تو شاد باشی".

اصن این ثبات عقیده م تو حلق دشمنام.

  • عالی

به نظرم باید خانومایی که محیط کارشون مردونه س رو هم جز مشاغل سخت حساب کرد.

داره حالم بد میشه از بوی عرق و سیگار ارباب رجوع. تازه بخاری هم تا نهایتش بالاس.

گشنمم هس. دارمم منفجر میشم.

  • عالی


مامان و بابا چند هفته پیش رفتن مسافرت. خواهری هم چند روز که رفته. همه هم بهم گفتن تو هم بیا بریم ولی نرفتم.

با مامان اینا نرفتم چون با خاله و داییم میرفتن و رده سنیشون به من نمیخورد.

با خواهری هم نرفتم چون با شوهر و بچه ش میرفت و من دلم نمیخواست مزاحمشون باشم.

دلم یه مسافرت میخواد حتی اگه شده دو سه روز. کوله مو ببندم و یه بلیط بگیرم و برم یه جای قشنگ. میخوام برم .نمیدونم کجا . فقط برم!

اما نه جراتش رو دارم نه کسی میزاره.

درسته من اجازم دست خودمه ولی هنوزم باید بابام موافق باشن که نیستن.

خدایا تا کی بشینم تو تنهایی خودم و از جوونیم لذت نبرم.

نمیدونم چرا همه گردشا و خوشی ها رو گذاشتم برای وقتی که ازداج کردم.

زمانی که معلوم نیس کی بیاد؟!

  • عالی


دیشب بابا یه مسئله ایی رو برام مطرح کردن که اصلا جای تعجب نداشت.

گفتن چند ماه پیش یه نفری اومده پیششون برا تحقیق در مورد همسر سابق. گویا رفته خواستگاری اما نمیدونیم کی شماره بابا رو بهش داده قطعا که از طرف خودشون نبوده.

طرف گفته اونی که شماره شما رو داده گفته این آدم دروغ نمیگه برا تحقیق برو پیشش.

خلاصه بابا گفتن براش همه چی رو گفتم چون اصلا دلم نمیخواست یه دختر دیگه به سرنوشت دختر خودم دچار بشه.

حالا جالبی قضیه اینجاس که به خونواده دختره گفتن اگه پسر ما چیزی تو دست و بالش نداره ماله اینکه 300میلیون مهریه همسرش رو داده!!!!!!

یعنی من 300 میلیون یه جا مهریه گرفتم!!!!!!!

خدایااااااا مگه داریم؟ مگه میشه

باورتون نمیشه دلم میخواست همون موقع بهش پیام بدم و بگم از این به بعد رفتی خواستگاری هر دروغی میخوای سرهم بکن اما در مورد من و مهریه پرداختی به من دروغ نگو.

خدا رو شکر که سندش موجوده که ما توافقی و بدون گرفتن مهریه جدا شدیم و بابا هم به طرف همینو گفته بودن که هرحرفی دارم میزنم با سند و مدرکه خواستی نشونت میدم.

اصلا یکی نیس بهش بگه اخه تو گورت کجا بود که کفنت باشه؟ تو اگه 300 میلیون پول داشتی که من مرض نداشتم دو سال خودمو معطل کنم. تو نداشتی مهریه بدی که مدام جلسات دادگاه رو عقب مینداختی.

 

نمیدونم چه حکمتی داره که هربار من میخوام ببخشمش یه اتفاقی میفته که بفهمم این آدم لایق ببخش نیست.

همین اول کار با دروغ شروع کرده مث وقتی که با دروغ اومد خواستگاری من.

بیچاره اونی که میخواد باهاش زندگی کنه. یه مرد دروغ گو نزول گیر هوس باز اما به ظاهر مذهبی.

  • عالی

دیروز رفته بودم جایی که یکی از اقوام همسر سابق رو دیدم.

چون منو دید بالاجبار باهاش سلام و علیک کردم. بعد احوال پرسی از پرسید چرا جدا شدین؟گفتم خب رفت سراغ یه نفر دیگه. مگه نمیدونستین؟

گفت نه بخدا کسی چیزی نگفت. گفتم مشخصه همچین آبروریزی رو جایی نمیگن.

گفت فلانی که پسر خوبی بود. گفتم تا با یه نفر زیر یه سقف نری نمیتونی در مورد خوب و بد بودنش قضاوت کنی.

گفت ولی اون هنوز ازدواج نکرده. گفتم چه میدونم شاید فقط یه دوستی بوده شایدم بهش ندادن.

یه کم هاج و واج نیگام کرد و گفت خودت ازدواج نکردی گفتم نه هنوز. گفت نمیکنی؟ گفتم چرا اگه اینبار یه مرد پیدا بشه ازدواج میکنم. چرا نکنم؟

گفت ان شاالله خوشبخت بشی من برم دیگه کار دارم.

با اینکه دلم میخواست از سیر تا پیاز رو براش تعریف کنم اما خداحافظی کردم و به راهم ادامه دادم.

اما مطمینم طرف به محض جدا شدن از من تلفنش رو برداشته و به هرکی شمارشو داشته زنگ زده و گفته فهمیدی چی شده؟ 

خخخخخخ. یعنی خبر در کمتر از دوساعت تو کل اقوام دور و نزدیکشون میپیچه.

  • عالی

باید از کنار بابا و مامانم بودن نهایت استفاده رو بکنم. چون میدونم این روزها دیگه تکرار نمیشن و فقط حسرتش برام میمونه.

میخوام از این به بعد هر وقت از سرکار اومدم مامانم رو بغل کنم و ببوسم. هرموقع بابام از بیرون اومدن خونه به طرفشون برم و بغلشون کنم.

میخوام حالا که فرصتی شده تا کنارشون باشم اینقدر غرغر نکنم و لذت ببرم.

میخوام اگه بشه بعدازظهرها کنار مامانم بخوابم مث قدیما.

میخوام بیشتر از قبل دوستشون داشته باشم و کمتر ناراحتشون کنم.

بین خودمون بمونه میترسم از روزی که دو دستی بزنم توی سرم و بگم کاش قدر اون روزا رو میدونستم.

حالا هم دارم میرم باهاشون چایی بخورم.

  • عالی