چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

امروز خواهرم خونه ما بود. دخترخالم زنگ زد بهش و گفت که امشب بیاین بریم بیرون برای شام.

داشتم لباس اتو میکردم و خواهرم کنارم نشسته بود. صدای دخترخالم از پشت خط میومد. پرسید خونه مامانتی؟ خواهرم گفت اره. گفت :عالی هم اونجاس؟ گفت اره. گفت پس نفهمه که ما باهم میخوایم بریم بیرون!

خواهرم خودشو جمع کرد و یه نگاهی به من کرد منم خودمو زدم به اون راه که یعنی نشنیدم.

اما ناراحت شدم. خیلی که نه ولی خب دلم گرفت.

آخه من و این دخترخالم از بچگی باهم بودیم. وقتی ازدواج کردیم هم باهم بیرون میرفتیم.

اصن من خودم همیشه پایه میشدم و دخترخاله ها رو با شوهراشون دور هم جمع میکردم چه برای تفریح و پارک رفتن چه برای شام خوردن چه برای سینما رفتن و شهربازی.

اما حالا که من تنها شدم. اونا دیگه نمیخوان من تو جمعشون باشم.

خب البته حق دارن اونا شوهر دارن و متاهلی میرن بیرون شاید درست نباشه که خانم مجرد همراهشون باشه.

با همه اینا دلم خیلی گرفت. اما چون به خودم قول دادم که این چیزا برام مهم نباشه فقط تا یه ربع خودمو درگیرش کردم.

اصن بیخیال. عصری میخوام با دوستام برم استخر. 

  • عالی

همش فکر میکنم خواهرم فقط به این خاطر به من میگه بیا بریم خرید که پولشو به رخ من بکشه.

یا واسه این میگه بیا خونم که خونه و زندگیش رو نشون بده و چیزای جدیدی که خریده.

لعنت به من با این فکرای زشتم!

  • عالی

بدم میاد از اینکه مامان و بابام اصلا حواسشون بهم نیس.

از اینکه خواسته های من براشون بی اهمیت.

از اینکه پای حرفام نمیشینن و آرزوها و خواسته هام براشون مسخره س.

مگه یه پارک رفتن یا قدم زدن کنار رودخونه که جدیدا آب توش جاری شده چه هزینه ایی داره؟

اگه من از اون دخترایی بودم که تنهایی میرن بیرون یا یه نفر رو واسه خودشون جور میکنن اصلا مشکلی نبود.

اما بحث اینجاس که من میخوام همیشه ادای دخترای خوب رو دربیارم. یه دختر سر به راه که خارج از چهارچوب خانواده کاری انجام نداده و نمیده. 

اما داره از تو داغون میشه. 

  • عالی

از اینکه تنهایی برم تو یه جمع غریبه حس بدی دارم.

مثلا امروز عصر که میخوام برم یه باشگاه جدید حس بدی دارم و همش دنبال یه بهونه ایی هستم که نرم.

دلم میخواد این اخلاقم عوض بشه.

همین اخلاقم باعث شده از خیلی چیزا و موقعیت ها عقب بمونم.

  • عالی

هر وقت خواستم کاری کنم یا چیزی بخرم غیر ممکنه با مخالفت خوانواده م روبرو نشم.

الان یه سری ظرف دیدم دلم خواسته بخرم اما میگن به چه کارت میاد؟

خب راست میگن من که خونه و زندگی ندارم که بخوام غذا بپزم و توی اون بشقابا سرو کنم.

خیلی سخته تو که یه روزی خانوم خونه خودت بودی حالا بشینی و نتونی کاری کنی.

  • عالی

به شدت دلم تنگه و حوصله م سر رفته.

میدونین چقدر وقته به قصد گردش از خونه نرفتم بیرون؟

خودمم نمیدونم.

قشنگ پیداس حسودی میکنم.

  • عالی

یه حسی بهم میگه یه روز با ماشین یه تصادف وحشتناک میکنم که یا خودم یه بلایی سرم میاد یا یه نفر دیگه رو شت و پت میکنم.

  • عالی

خواهرم بچه شو فرستاده خونه ما به بهونه اینکه جمعه س و کلی کار خونه داره انجام بده و بچه ش نمیزاره.

حالا میبینم عکس گذاشته زیرشم نوشته من و همسری یه روز تعطیل کافه گردی و گردش.

واقعا که عجبا.

اونوقت ما دو ساعته داریم با بچه سر و کله میزنیم که بخوابه. 

اینم یه مدل درد زندگیه.

  • عالی

جلسه دفاع شکر خدا  به خوبی برگزار شد.

اما استاد راهنمام عوض دفاع از من رفته بود تو تیم داورا جو گرفته بودش داشت ایراد میگرفت!!!!

منم مجبور شدم تک و تنها از خودم دفاع کنم.

اینجوریش ندیده بودیم.

حالا باس به همه مهمونی بدم. مردم چه توقعاتی دارن.

هاااااااای راحت شدم.

  • عالی

یعنی اوضاع بدتر از این هم میشه که شب قبل از دفاع پایان نامت لب تاپت خراب بشه و هی خاموش و روشن بشه. بری از خواهرت لب تاپ قرض کنی اما برنامه پاورپوینت روش نصب نباشه و تو بمونی که حالا چیکار کنی.!!!!!!!!

از یه طرف هم قرار ماهیانت رسیده باشه و حالت خراب باشه.

از طرف سوم همش حس کنی اصلا به مباحث مسلط نیستی.

از اون طرف هم قصد حمام رفتن کنی ولی پکیج در یک حرکت انتحاری خراب بشه و آب گرم نشه و تو مجبور بشی در هییت یک چرکولک بری سر جلسه دفاع.

یااااا خدایا زودی فردا شب بشه لدفن!

  • عالی