چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

۱۰ مطلب با موضوع «بین خودمون بمونه» ثبت شده است


امروز اصلا دست و دلم به کار نمیره دلم میخواد به یکی از دوستام زنگ بزنم بگم بیا بریم بیرون بگردیم اما هرچی تو دفتر تلفنم میگردم یکی رو پیدا نمیکنم.

 

بین خودمون بمونه یه نفر ذهن منو به شدت مشغول خودش کرده. دوست دارم در موردش با یه نفر حرف بزنم. اما میترسم پشیمون بشم.

چه جوری میتونم از شر این حس رها بشم؟

  • عالی

وقتی عقد کرده بودم با خودم فکر میکردم بعد که بچه دار بشم یه روز سرزده میرویم خونه بابا اینا و اونا هم از دیدن ما خوشحال میشن و خواهرم بچه منو بغل میکنه و بچه م میره تا با خاله ش بازی کنه........

اما حالا همه چیز برعکس شده، خواهرم با پسرش به خانه ما می آید و من از دیدنشان ذوق میکنم و بچه او مدام دست مرا میکشد که خاله بیا برویم بازی!

ایناها رو گفتم که بگم برای من روزگار هیچ وقت آنطور که فکر میکردم پیش نرفته است و همه اش بدتر از تصورم بوده.

مثلا اگر گفته اتد فلانی حالش خیلی بد است گفته ام ان شاالله خوب میشود، نه او نمی میرد ،ولی او مرده است.

یا اگر گفته اند فلانی با همسرش مشکل دارد گفته ام ان شاالله مشکلشان حل میشود ولی طلاق گرفته اند.

یا اگر قرار بوده تعدیل نیرو کنند گفته ام نه من جزءشان نیستم اما دو روز بعد بیکار شده ام.

حالا با همه اینها سخت است از من انتظار داشته باشید خوش بین باشم و حسن ظن داشته باشم!

  • عالی

همیشه سعی میکنم هرکاری بهم محول میشه به نحو احسن انجام بدم.

بنابراین الان که سرکارم یه اشتباهی سهوا انجام دادم و تذکری دریافت کردم مبنی به اینکه حواسم رو چرا جمع نکردم خیلی بهم برخورده انگار که فحش ناموسی داده باشن.

قضیه از این قراره : لپ تاپی که من باهاش کار میکنم یه مشکلی داره که مدام توی تایپ کردن پرش داره. یعنی اگه حواسم جمع نباشه و تند تند تایپ کنم یهو میبینم رفته وسط یه خط دیگه و داره اونجا تایپ میکنه.

حالا توی اطلاعات دو نفر از بین پونصد نفر یه اشتباهی رخ داده که تاریخ اتمام تحصیلاتشون به جای تاریخ تولدشون خورده.

از صبح که بهم گفتن اعصابم خورد شده که این چه اشتباه احمقانه ایی بوده و چرا خودم متوجه ش نشدم.

 

  • عالی


مامان و بابا چند هفته پیش رفتن مسافرت. خواهری هم چند روز که رفته. همه هم بهم گفتن تو هم بیا بریم ولی نرفتم.

با مامان اینا نرفتم چون با خاله و داییم میرفتن و رده سنیشون به من نمیخورد.

با خواهری هم نرفتم چون با شوهر و بچه ش میرفت و من دلم نمیخواست مزاحمشون باشم.

دلم یه مسافرت میخواد حتی اگه شده دو سه روز. کوله مو ببندم و یه بلیط بگیرم و برم یه جای قشنگ. میخوام برم .نمیدونم کجا . فقط برم!

اما نه جراتش رو دارم نه کسی میزاره.

درسته من اجازم دست خودمه ولی هنوزم باید بابام موافق باشن که نیستن.

خدایا تا کی بشینم تو تنهایی خودم و از جوونیم لذت نبرم.

نمیدونم چرا همه گردشا و خوشی ها رو گذاشتم برای وقتی که ازداج کردم.

زمانی که معلوم نیس کی بیاد؟!

  • عالی

باید از کنار بابا و مامانم بودن نهایت استفاده رو بکنم. چون میدونم این روزها دیگه تکرار نمیشن و فقط حسرتش برام میمونه.

میخوام از این به بعد هر وقت از سرکار اومدم مامانم رو بغل کنم و ببوسم. هرموقع بابام از بیرون اومدن خونه به طرفشون برم و بغلشون کنم.

میخوام حالا که فرصتی شده تا کنارشون باشم اینقدر غرغر نکنم و لذت ببرم.

میخوام اگه بشه بعدازظهرها کنار مامانم بخوابم مث قدیما.

میخوام بیشتر از قبل دوستشون داشته باشم و کمتر ناراحتشون کنم.

بین خودمون بمونه میترسم از روزی که دو دستی بزنم توی سرم و بگم کاش قدر اون روزا رو میدونستم.

حالا هم دارم میرم باهاشون چایی بخورم.

  • عالی

میخوام برم پیش یه مشاور ولی گفته جلسه ایی ۵۰ هزار تومن.

هرجور حساب کتاب می کنم می بینم نمیتونم از پس هزینه ش بر بیام چون کل درآمدم رو بابت قسط خونه میدم. از طرفی هم به شدت نیاز به کمک دارم.

ای بمیری زندگی که هرکاری بخوایم بکنیم باید پول بدیم. چپ و راست باید پول داد. جوری شده امروز حقوق میگیری فردا هیچی تو حسابت نیس. بس که از همشو کارت به کارت کردی برا قرض و قسطایی که داری.

خدا کنه سلامتی باشه و آدم پولاشو خرج دوا و درمون نکنه.

اما دلم میخواد اینقد پول داشتم که وقتی میخواستم چیزی بخرم  یا کاری انجام بدم غصه کم اومدن و نداشتن

رو نخورم.

  • عالی

یه روزی یه نفر وارد زندگیم شد که دید منو نسبت به یه سری مسایل تغییر داد اونم تغییر منفی!

حالا اون رفته ولی دید من هنوز منفیه.

واسه همینه که الان همه رفتن روضه و من توی خونه تنها نشستم.


اسلام به ذات خود ندارد عیبی     هر عیب که هست از مسلمانی ماست.


این شعر درست ولی ما که مسلمونیم باید حواسمون خیلی جمع کارایی که میکنیم باشه.


  • عالی

همش فکر میکنم خواهرم فقط به این خاطر به من میگه بیا بریم خرید که پولشو به رخ من بکشه.

یا واسه این میگه بیا خونم که خونه و زندگیش رو نشون بده و چیزای جدیدی که خریده.

لعنت به من با این فکرای زشتم!

  • عالی

از اینکه تنهایی برم تو یه جمع غریبه حس بدی دارم.

مثلا امروز عصر که میخوام برم یه باشگاه جدید حس بدی دارم و همش دنبال یه بهونه ایی هستم که نرم.

دلم میخواد این اخلاقم عوض بشه.

همین اخلاقم باعث شده از خیلی چیزا و موقعیت ها عقب بمونم.

  • عالی

به شدت دلم تنگه و حوصله م سر رفته.

میدونین چقدر وقته به قصد گردش از خونه نرفتم بیرون؟

خودمم نمیدونم.

قشنگ پیداس حسودی میکنم.

  • عالی