چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


به نظرم مسخره ترین کار توی دنیا گفتن جملات انگیزشی به آدمایی که خیلی داغونن.

مثلن خود من موقع خوندن این جمله ها به شدت حالم بد میشه و احساس میکنم طرف الکی خوشه.

حالا فکر کنین توی این وضعیت مربی ورزشتون مجبورتون کنه جملات انگیزشی پیدا کنین و سر کلاس بخونین، و قضیه وقتی جالبتر میشه که خود من اولین داوطلب هستم و امروز قسمتی از یه کتاب رو خوندم به نام "قرار بوده تو شاد باشی".

اصن این ثبات عقیده م تو حلق دشمنام.

  • عالی

به نظرم باید خانومایی که محیط کارشون مردونه س رو هم جز مشاغل سخت حساب کرد.

داره حالم بد میشه از بوی عرق و سیگار ارباب رجوع. تازه بخاری هم تا نهایتش بالاس.

گشنمم هس. دارمم منفجر میشم.

  • عالی


مامان و بابا چند هفته پیش رفتن مسافرت. خواهری هم چند روز که رفته. همه هم بهم گفتن تو هم بیا بریم ولی نرفتم.

با مامان اینا نرفتم چون با خاله و داییم میرفتن و رده سنیشون به من نمیخورد.

با خواهری هم نرفتم چون با شوهر و بچه ش میرفت و من دلم نمیخواست مزاحمشون باشم.

دلم یه مسافرت میخواد حتی اگه شده دو سه روز. کوله مو ببندم و یه بلیط بگیرم و برم یه جای قشنگ. میخوام برم .نمیدونم کجا . فقط برم!

اما نه جراتش رو دارم نه کسی میزاره.

درسته من اجازم دست خودمه ولی هنوزم باید بابام موافق باشن که نیستن.

خدایا تا کی بشینم تو تنهایی خودم و از جوونیم لذت نبرم.

نمیدونم چرا همه گردشا و خوشی ها رو گذاشتم برای وقتی که ازداج کردم.

زمانی که معلوم نیس کی بیاد؟!

  • عالی


دیشب بابا یه مسئله ایی رو برام مطرح کردن که اصلا جای تعجب نداشت.

گفتن چند ماه پیش یه نفری اومده پیششون برا تحقیق در مورد همسر سابق. گویا رفته خواستگاری اما نمیدونیم کی شماره بابا رو بهش داده قطعا که از طرف خودشون نبوده.

طرف گفته اونی که شماره شما رو داده گفته این آدم دروغ نمیگه برا تحقیق برو پیشش.

خلاصه بابا گفتن براش همه چی رو گفتم چون اصلا دلم نمیخواست یه دختر دیگه به سرنوشت دختر خودم دچار بشه.

حالا جالبی قضیه اینجاس که به خونواده دختره گفتن اگه پسر ما چیزی تو دست و بالش نداره ماله اینکه 300میلیون مهریه همسرش رو داده!!!!!!

یعنی من 300 میلیون یه جا مهریه گرفتم!!!!!!!

خدایااااااا مگه داریم؟ مگه میشه

باورتون نمیشه دلم میخواست همون موقع بهش پیام بدم و بگم از این به بعد رفتی خواستگاری هر دروغی میخوای سرهم بکن اما در مورد من و مهریه پرداختی به من دروغ نگو.

خدا رو شکر که سندش موجوده که ما توافقی و بدون گرفتن مهریه جدا شدیم و بابا هم به طرف همینو گفته بودن که هرحرفی دارم میزنم با سند و مدرکه خواستی نشونت میدم.

اصلا یکی نیس بهش بگه اخه تو گورت کجا بود که کفنت باشه؟ تو اگه 300 میلیون پول داشتی که من مرض نداشتم دو سال خودمو معطل کنم. تو نداشتی مهریه بدی که مدام جلسات دادگاه رو عقب مینداختی.

 

نمیدونم چه حکمتی داره که هربار من میخوام ببخشمش یه اتفاقی میفته که بفهمم این آدم لایق ببخش نیست.

همین اول کار با دروغ شروع کرده مث وقتی که با دروغ اومد خواستگاری من.

بیچاره اونی که میخواد باهاش زندگی کنه. یه مرد دروغ گو نزول گیر هوس باز اما به ظاهر مذهبی.

  • عالی

دیروز رفته بودم جایی که یکی از اقوام همسر سابق رو دیدم.

چون منو دید بالاجبار باهاش سلام و علیک کردم. بعد احوال پرسی از پرسید چرا جدا شدین؟گفتم خب رفت سراغ یه نفر دیگه. مگه نمیدونستین؟

گفت نه بخدا کسی چیزی نگفت. گفتم مشخصه همچین آبروریزی رو جایی نمیگن.

گفت فلانی که پسر خوبی بود. گفتم تا با یه نفر زیر یه سقف نری نمیتونی در مورد خوب و بد بودنش قضاوت کنی.

گفت ولی اون هنوز ازدواج نکرده. گفتم چه میدونم شاید فقط یه دوستی بوده شایدم بهش ندادن.

یه کم هاج و واج نیگام کرد و گفت خودت ازدواج نکردی گفتم نه هنوز. گفت نمیکنی؟ گفتم چرا اگه اینبار یه مرد پیدا بشه ازدواج میکنم. چرا نکنم؟

گفت ان شاالله خوشبخت بشی من برم دیگه کار دارم.

با اینکه دلم میخواست از سیر تا پیاز رو براش تعریف کنم اما خداحافظی کردم و به راهم ادامه دادم.

اما مطمینم طرف به محض جدا شدن از من تلفنش رو برداشته و به هرکی شمارشو داشته زنگ زده و گفته فهمیدی چی شده؟ 

خخخخخخ. یعنی خبر در کمتر از دوساعت تو کل اقوام دور و نزدیکشون میپیچه.

  • عالی

دیروز برای کاری رفته بودم جایی که اتفاقی یکی از اقوام همسر سابقم رو دیدم و اونم منو دید.

باهم سلام و احوال پرسی کردیم که پرسید چرا از فلانی جدا شدی؟ اونکه پسر خوبیه!

گفتم تا با کسی زیر یه سقف نرفته باشیم نمیتونیم در مورد خوب و بدش قضاوت کنیم.

گفت اخه سر چی؟ گفتم خب رفت سراغ یه نفر دیگه. مگه نمیدونستین؟

گفت نه بخدا کسی چیزی به نا نگفت. گفتم معلومه که این آبروریزی رو جایی نمیگن.

گفت ولی اون هنوز ازدواج نکرده. تو چی ازدواج کردی؟

گفتم شاید رابطشون در حد دوستی بوده شایدم بهش ندادنش.

منم ازدواج هنوز نکردم. گفت نمیخوای بکنی؟ گفتم چرا میخوام یه مرد پیدا بشه حتما ازدواج میکنم.


پیدا بود از شنیدن این قضیه تعجب کرده چون سریع خداحافظی کرد خیلی دلم میخواست از سیر تا پیاز رو براش میگفتم چون مطمین بودم همه جا پشت سرم گفتن که زنش ناسازگار بوده.

اما طرف از اون آدمایی بود که مطمینم بعد خداحافظی با من گوشییش رو برمیداشت و به هرکی میشناخت زنگ میزد و میگفت فهمیدی چی شده؟ یعنی اینترنت پرسرعت فامیلیشون بود.

  • عالی

باید از کنار بابا و مامانم بودن نهایت استفاده رو بکنم. چون میدونم این روزها دیگه تکرار نمیشن و فقط حسرتش برام میمونه.

میخوام از این به بعد هر وقت از سرکار اومدم مامانم رو بغل کنم و ببوسم. هرموقع بابام از بیرون اومدن خونه به طرفشون برم و بغلشون کنم.

میخوام حالا که فرصتی شده تا کنارشون باشم اینقدر غرغر نکنم و لذت ببرم.

میخوام اگه بشه بعدازظهرها کنار مامانم بخوابم مث قدیما.

میخوام بیشتر از قبل دوستشون داشته باشم و کمتر ناراحتشون کنم.

بین خودمون بمونه میترسم از روزی که دو دستی بزنم توی سرم و بگم کاش قدر اون روزا رو میدونستم.

حالا هم دارم میرم باهاشون چایی بخورم.

  • عالی

تجربه بهم ثابت کرده اگه از چیزی خوشم اومد حتما سعیم رو بکنم که بهش برسم و تو این راه از هیچ کس نظر نخوام.

چون شاید دل من با یه ساعت جینگولی یا یه ماگ جدید یا یه عروسک پشمالو خوش بشه و یه مدت حالم رو خوب کنه اما برا بقیه اینکار مسخره بیاد چون اونا دلخوشی های خودشون رو دارن.

پس پیش به سوی خرید یه ماگ یه ساعت یا هرچیزی که بتونه یه کم منو سر ذوق بیاره.


اینروزا آدم باید خودش هوای خودش و دلش رو داشته باشه.

  • عالی

نمیدونم چرا هروقت یه خواستگاری پیدا میشه سر یه خصوصیتش من و مامان و بابا باید باهم بحث و جدل کنیم.

خب آقا من مردی که بچه داشته باشه نمیخوام. اینکه ثواب داره و شاید خدا میخواد امتحانت کنه و شاید درهای رحمت به روت باز بشه ها و این حرفا رو فعلا قبول ندارم.

من نمیتونم این قضیه رو تو خودم حل کنم که صبح عروسی که از خواب بیدار میشم یه بچه تو خونم باشه. نه به خاطر اینکه مزاحم میشه ها به خاطر اینکه هنوز این قدرت رو توی خودم نمی بینم که بتونم مسئولیت یه بچه رو قبول کنم.

اونم بچه ایی که تا چند وقت قبل صاحب نداشته ولی یهو یه عالمه کس و کار پیدا میکنه. اصلا دلم نمیخواد مادرش به بهونه دیدن بچه اش مدام در خونمون پیداش بشه یا اگه مادرش فوت کرده باشه نشه بهش گفت بالای چشمت ابرو چون بچه یتیم و انگ نامادری بخوره رو پیشونیت.

واقعا نمیدونم چه جوری باید خانواده م  رو قانع کنم؟

حالا شانس منم هرچی خواستگاره که موقعیتش خوبه بچه داره. از یک ساله گرفته تا 12 ساله. دختر و پسر قاطی. خود مرد هم یا طلاق گرفته یا همسرش فوت کرده.

بهم میگن نباید انتظار داشته باشم یه پسر مجرد بیاد خواستگاریم بله این حرف درست اما من اونقدرا هم سنم بالا نرفته که بخوام با مردی که شرایطش اینجوری ازدواج کنم. والا....

  • عالی