چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز تولدم بود. تولد 33 سالگی.

به خدا یه آدم 33 ساله اونقدر بزرگ نشده که نیازی به جشن تولد نداشته باشه.

اما من چند سالی هست که دیگه جشنی ندیدم.

اولش از شمع تولد زدن. بعدش از کیک. و امسال از کادو.

یعنی کادو خریدن ولی دو سه ماه پیش که مامان رفته بودن قم برام دوتا پارچه چادری رنگی آوردن و گفتن هدیه تولدت!

امروز هیچیش شبیه روز تولد نبود. از صبح که بیدار شدم خواستم مفاوت فکر کنم ولی دیدم هیچ فرقی نداره.

صبح ساعت 7 بیدار شدم اومدم پایین. مامان اینا داشتن صبحونه میخوردم بهم تبریک گفتن تشکر کردم و صبحونم رو خوردم و بوسیدمشون و اومدم بیرون. ساعت 8 نوبیت ارایشگاه داشتم تا 9 اونجا بودم. بعدش اومدم خونه. و شروع کردم به اتاق تکونی. البته چون من طبقه بالا هستم تمیز کردن حمام و دسشویی بالا هم گردن من بود. خلاصه تا 10 شب کا کارا انجام شد. یه استراحت ناهار داشتم یه چایی عصر. ناهار بابا بریونی خریده بودن. خواهرم رفته بود مسافرت زنگ زد و تولدم رو تبریک گفت. دوتا از دوستام هم پیام دادن. همین و همین!


من جشن های مناسبتی برام خیلی مهم هستن واسه همین برا بقیه تمام سعیم رو میکنم که جشنش خوب برگزار بشه. اما نوبت به خودم که میرسه..... خب شاید حق دارن. بد موقع به دنیا اومدم. اصلا چرا به دنیا اومدم؟ اینجا که خبری نیس؟


اولین باری که واسه تولدم غافلگیر شدم، سال اول عقدمون بود. همسر سابقم اومده خونمون البته یواشکی و با خواهرم طبقه پایین رو تزنین کرده بودن و کیک و شمع و فشفشه و کادو و خلاصه سنگ تموم گذاشته بود.

جشن های سالای بعد شاید دیگه سورپرایزی نداشت ولی همچنان برای من لذت بخش بود. در دومین سال تولدم بعد از ازدواج آهنگ" زمستون فصل تولد تو" برام گذاشته شد. آهنگی که هنوزم بعد از شنیدنش اشک میزیم و تموم خاطرات جلوی چشمم رژه میرن.


خلاصه که بعد از جدایم دیگه به چشمم تولدی ندیدم. دیگه شمعی فوت نکردم. (البته شمعی در کار نبوده که فوت کنم.)

امشب که دفترخاطراتم رو ورق میزدم دیدم توی سال 86 شب تولدم نوشتم "خدایا نمیخوام هیچ شمعی رو فوت کنم اگه همسرم کنارم نباشه"!

خب خدا جونی بقیه آرزوهامم همینجوری براورده میکردی.


نمیدونم چرا ولی خیلی گله دارم.

وقتی برای کسی مهم نباشی.

وقتی خاطره مامانم از اون موقع این باشه که:
"دو روز درد کشیدم. از اولش هم بد قلق بودی! وقتی از بیمارستان اومدیم خونه هیچ کس نبود جز من و تو مامان بزرگ خدابیامرز. اونقدر سردم بود که رفتم زیر پتو و هرکاری میکردم گرم نمیشدم. چقدر اذیت شدم. اه اه"


من هرسال شب و روز تولدم این جمله ها رو میشنوم و توی دلم میگم کاش هیچ وقت به دنیا نمی آمدم.

  • عالی

هر پسری یه بار هم که شده توی زندگیش یه آدم آهنی هدیه گرفته یا خریده و با یه آدم آهنی سرو کله زده.

شاید واسه همینه که گاها قلباشون آهنی شده.

 

 

  • عالی

وقتی عقد کرده بودم با خودم فکر میکردم بعد که بچه دار بشم یه روز سرزده میرویم خونه بابا اینا و اونا هم از دیدن ما خوشحال میشن و خواهرم بچه منو بغل میکنه و بچه م میره تا با خاله ش بازی کنه........

اما حالا همه چیز برعکس شده، خواهرم با پسرش به خانه ما می آید و من از دیدنشان ذوق میکنم و بچه او مدام دست مرا میکشد که خاله بیا برویم بازی!

ایناها رو گفتم که بگم برای من روزگار هیچ وقت آنطور که فکر میکردم پیش نرفته است و همه اش بدتر از تصورم بوده.

مثلا اگر گفته اتد فلانی حالش خیلی بد است گفته ام ان شاالله خوب میشود، نه او نمی میرد ،ولی او مرده است.

یا اگر گفته اند فلانی با همسرش مشکل دارد گفته ام ان شاالله مشکلشان حل میشود ولی طلاق گرفته اند.

یا اگر قرار بوده تعدیل نیرو کنند گفته ام نه من جزءشان نیستم اما دو روز بعد بیکار شده ام.

حالا با همه اینها سخت است از من انتظار داشته باشید خوش بین باشم و حسن ظن داشته باشم!

  • عالی

کاش این هفته آخری باشه که اینور سال میام سرکار.

هنوز کلی کار دارم که انجامشون ندادم.

از اتاق تکونی گرفته تا خرید و دوخت و دوز.

از طرفی هم دیگه حس و حال کار نیس. داره تکراری میشه!

  • عالی

همیشه سعی میکنم هرکاری بهم محول میشه به نحو احسن انجام بدم.

بنابراین الان که سرکارم یه اشتباهی سهوا انجام دادم و تذکری دریافت کردم مبنی به اینکه حواسم رو چرا جمع نکردم خیلی بهم برخورده انگار که فحش ناموسی داده باشن.

قضیه از این قراره : لپ تاپی که من باهاش کار میکنم یه مشکلی داره که مدام توی تایپ کردن پرش داره. یعنی اگه حواسم جمع نباشه و تند تند تایپ کنم یهو میبینم رفته وسط یه خط دیگه و داره اونجا تایپ میکنه.

حالا توی اطلاعات دو نفر از بین پونصد نفر یه اشتباهی رخ داده که تاریخ اتمام تحصیلاتشون به جای تاریخ تولدشون خورده.

از صبح که بهم گفتن اعصابم خورد شده که این چه اشتباه احمقانه ایی بوده و چرا خودم متوجه ش نشدم.

 

  • عالی


روزای آخر سال برعکس همه که خوشحالن، اصلن که نمیشه گفت اما خیلی خوشحال نیستم.

اسفند با اینکه ماه تولدمه ولی هیچ ذوقی ندارم.

چون یه سال دیگه میگذره و هیچ اتفاق خوشایندی نیفتاده.

خدا صبرش زیاده ولی من طاقتم کمه.

وقتی شور و شوق بقیه رو میبینم دلم میخواد بشینم یه دل سیر گریه کنم.

  • عالی