چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه


میخوام وبلاگم رو تغییر بدم اینجا راحت نمیشه نوشت.

خب گاهی وقتا بعضی حرفا عنوان ندارن، زور که نیس؟!

  • عالی


یه ارباب رجوع داریم که من اسمشو گذاشتم موج منفی.

هروقت که میاد اونقدر منفی حرف میزنه که آدم رو از زندگی سیر میکنه.

.........

الان اینجا تشریف دارن و خدا رو شکر هنوز شروع به سخنرانی و پرتاب موج منفی نکردن!

.

.

.

.

بسم الله رو گفتن:

موضوع: چرا به من هنوز سمیه مشهد ندادین؟

.

.

.

.

دست آقای همکار درد نکنه موضوع بحث رو عوض کرد و برد تو لوازم خونگی.

اوووووف بخیر گذشت.

 

  • عالی


امروز اصلا دست و دلم به کار نمیره دلم میخواد به یکی از دوستام زنگ بزنم بگم بیا بریم بیرون بگردیم اما هرچی تو دفتر تلفنم میگردم یکی رو پیدا نمیکنم.

 

بین خودمون بمونه یه نفر ذهن منو به شدت مشغول خودش کرده. دوست دارم در موردش با یه نفر حرف بزنم. اما میترسم پشیمون بشم.

چه جوری میتونم از شر این حس رها بشم؟

  • عالی

شاید چون جای آقایون نیستم اینجوری میگم اما فکر میکنم هرچی سختی و بدبختی و دست و پا بسته بودنه مال ما خانوماس.

به شخصه اگه حق انتخاب داشتم قطعا پسر میشدم.

  • عالی

 امروز از نزدیکای ظهر تا غروب با مرده ها و زنده ها سر کردم.

حس عجیبی که این روزا دارم ترکببی از امید و ناامیدی، که هرکاری میکنم نمیتونم یکیشون رو تقویت کنم.

  • عالی

خدا رو شکر که تموم شد.

میریم که داشته باشیم روزای تکراری و تو خونه نشینی رو.

  • عالی

امسال سال منه؟!

نمیدونم جریان چیه از اول سال یعنی این چند روزه هرکی منو دیده برام آرزوی ازدواج کرده.

خب که چی؟

بنظرم زشته که این قضیه رو تو روم میارن. میخواین برام آرزوی خوشبختی کنین، توی دلتون بکنین. توی نماز شبتون بکنین.

والا......

درسته من میخندم و به شوخی میگیرم ولی ناراحت میشم.

  • عالی

امشب یه اتفاقی افتاد که من با خودم عهد کردم دیگه هوس هیچ خوردنی رو نکنم و یا دلم نخواد جایی برم مگر اینکه خودم بتونم اونو انجام بدم یا یه نفر بی منت!

  • عالی

امروز تولدم بود. تولد 33 سالگی.

به خدا یه آدم 33 ساله اونقدر بزرگ نشده که نیازی به جشن تولد نداشته باشه.

اما من چند سالی هست که دیگه جشنی ندیدم.

اولش از شمع تولد زدن. بعدش از کیک. و امسال از کادو.

یعنی کادو خریدن ولی دو سه ماه پیش که مامان رفته بودن قم برام دوتا پارچه چادری رنگی آوردن و گفتن هدیه تولدت!

امروز هیچیش شبیه روز تولد نبود. از صبح که بیدار شدم خواستم مفاوت فکر کنم ولی دیدم هیچ فرقی نداره.

صبح ساعت 7 بیدار شدم اومدم پایین. مامان اینا داشتن صبحونه میخوردم بهم تبریک گفتن تشکر کردم و صبحونم رو خوردم و بوسیدمشون و اومدم بیرون. ساعت 8 نوبیت ارایشگاه داشتم تا 9 اونجا بودم. بعدش اومدم خونه. و شروع کردم به اتاق تکونی. البته چون من طبقه بالا هستم تمیز کردن حمام و دسشویی بالا هم گردن من بود. خلاصه تا 10 شب کا کارا انجام شد. یه استراحت ناهار داشتم یه چایی عصر. ناهار بابا بریونی خریده بودن. خواهرم رفته بود مسافرت زنگ زد و تولدم رو تبریک گفت. دوتا از دوستام هم پیام دادن. همین و همین!


من جشن های مناسبتی برام خیلی مهم هستن واسه همین برا بقیه تمام سعیم رو میکنم که جشنش خوب برگزار بشه. اما نوبت به خودم که میرسه..... خب شاید حق دارن. بد موقع به دنیا اومدم. اصلا چرا به دنیا اومدم؟ اینجا که خبری نیس؟


اولین باری که واسه تولدم غافلگیر شدم، سال اول عقدمون بود. همسر سابقم اومده خونمون البته یواشکی و با خواهرم طبقه پایین رو تزنین کرده بودن و کیک و شمع و فشفشه و کادو و خلاصه سنگ تموم گذاشته بود.

جشن های سالای بعد شاید دیگه سورپرایزی نداشت ولی همچنان برای من لذت بخش بود. در دومین سال تولدم بعد از ازدواج آهنگ" زمستون فصل تولد تو" برام گذاشته شد. آهنگی که هنوزم بعد از شنیدنش اشک میزیم و تموم خاطرات جلوی چشمم رژه میرن.


خلاصه که بعد از جدایم دیگه به چشمم تولدی ندیدم. دیگه شمعی فوت نکردم. (البته شمعی در کار نبوده که فوت کنم.)

امشب که دفترخاطراتم رو ورق میزدم دیدم توی سال 86 شب تولدم نوشتم "خدایا نمیخوام هیچ شمعی رو فوت کنم اگه همسرم کنارم نباشه"!

خب خدا جونی بقیه آرزوهامم همینجوری براورده میکردی.


نمیدونم چرا ولی خیلی گله دارم.

وقتی برای کسی مهم نباشی.

وقتی خاطره مامانم از اون موقع این باشه که:
"دو روز درد کشیدم. از اولش هم بد قلق بودی! وقتی از بیمارستان اومدیم خونه هیچ کس نبود جز من و تو مامان بزرگ خدابیامرز. اونقدر سردم بود که رفتم زیر پتو و هرکاری میکردم گرم نمیشدم. چقدر اذیت شدم. اه اه"


من هرسال شب و روز تولدم این جمله ها رو میشنوم و توی دلم میگم کاش هیچ وقت به دنیا نمی آمدم.

  • عالی

هر پسری یه بار هم که شده توی زندگیش یه آدم آهنی هدیه گرفته یا خریده و با یه آدم آهنی سرو کله زده.

شاید واسه همینه که گاها قلباشون آهنی شده.

 

 

  • عالی