تنهام خیلی
يكشنبه آبان ۱۷ ۱۳۹۴، ۰۷:۴۰ ب.ظ
بدم میاد از اینکه مامان و بابام اصلا حواسشون بهم نیس.
از اینکه خواسته های من براشون بی اهمیت.
از اینکه پای حرفام نمیشینن و آرزوها و خواسته هام براشون مسخره س.
مگه یه پارک رفتن یا قدم زدن کنار رودخونه که جدیدا آب توش جاری شده چه هزینه ایی داره؟
اگه من از اون دخترایی بودم که تنهایی میرن بیرون یا یه نفر رو واسه خودشون جور میکنن اصلا مشکلی نبود.
اما بحث اینجاس که من میخوام همیشه ادای دخترای خوب رو دربیارم. یه دختر سر به راه که خارج از چهارچوب خانواده کاری انجام نداده و نمیده.
اما داره از تو داغون میشه.
- ۹۴/۰۸/۱۷