چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

دفتر خاطراتم

شنبه آذر ۷ ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

دیشب داشتم وسایل توی یه کارتون که یه سری کتاب و دفتر بود رو جابجا میکردم.

چشمم به دفتر خاطراتم افتاد. اولین نوشته ش مال اسفند 85 بود.

تموم دفتر رو زیر و رو کردم سطر به سطرش رو خوندم.

چقدر از خوشحالیام نوشته بودم چقدر از غصه هام. یه جاش نوشته بودم امروز سخترین روز زندگیم بود. و جای اشکام که چکیده بود روی دفتر مشخص بود. یه جاشو از فرط عصبانیت خط خطی کرده بودم. و یه جاش که از خوشحالیم نوشته بودم گلگلی ش کرده بودم.

کلی خنده ام گرفت از نوشته هام از اینکه روزای سختری رو هم تجربه کردم اما بازم طاقت آوردم. اما روزای خوشحالیم دیگه تجربه نشد!

چقدر دلم خواست دوباره توی اون دفتر بنویسم.

  • عالی

نظرات (۲)

سلام با خوندن پستت یاده این افتادک که: روزای سخت دووم نمیارن ولی آدمای سخت چرا...


خوشی بهت برگرده و دیگه هیچ جا نره...
پاسخ:
ان شاالله که همینجوری بشه.
من همیشه دلم میخواس یه دفتر خاطرات میداشتم ک مو به موی زندگیمو مینوشتم
ولی ازونجایی ک تو خونه همه فضول تشریف دارن من حتی نمیتونم یه ادامسم مخفی کنم چه برسه به دفتر خاطرات بعد کسی نخوندش:|
پاسخ:
اینجا هم همینجوره واسه همین من خصوصی ترین حرفامو یا اینجا مینویسم یا میزارم تو دلم بمونه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی