چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

چه سرنوشت خوبی

فردای من میتونه زیبا شه

گور بابای دنیا

چهارشنبه مهر ۲۹ ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ق.ظ

هرچی با خودم فکر میکنم به جواب قانع کننده ایی نمیرسم.

چرا ما اینقدر خودمون رو درگیر مسایل روز میکنیم؟ چرا بعضی ار کارا و حرفا اینقدر برامون مهم میشه؟ چرا نمیتونیم یه کم فقط یه کم بیخیال بشیم؟

اینهمه حرص و جوش خوردن واسه چیه؟ اینهمه سعی و تلاش؟ مگه نه اینه که یه روزی همه اینا تموم میشه؟


مثلا چقدر عجله کردیم و استرس به خودمون وارد کردیم که صبح ها قبل از ساعت 7:30 و زنگ صبحگاه تو مدرسه باشیم که نکنه مامورین اسممون رو بنویسن و انضباطمون کم بشه؟

یا چقدر خودمون رو از لذت مهمونی و پارک و گردش محروم کردیم که درسامون رو بخونیم واسه امتحان یا کنکور؟

یا حتی چقدر به خودمون فشار آوردیم از لحاظ مالی تا فلان وسیله رو بخریم که اگه مهمون اومد نگه دکورشون خالی بود یا خونشون فلان؟

یا چقدر به بغل دستیمون رو زدیم که جواب اون مسیله رو بهمون بگه تا معلم که میاد دفترامون رو ببینه جواب رو نوشته باشیم؟


همه روزای گذشته من ازسه سالگیم تا سی سالگیم پر بود از این استرسای مسخره.

اما یه سالی هست که همه چی برام بی اهمیت شده حتی حرف مردم.

بزار بگن شوهر بهش نمی سازه. بزار بگن مگه یه بار نامزد نکرد و بهم خورد. بزار بگن یه بار ازدواج کرده و جدا شده. بزار بگن حتما یه کاری کرده که شوهرش رفته سراغ یکی دیگه. بزار هر حرف مفتی میخوان بزنن.


برام مهم نیست. دیگه برام هیچی مهم نیس!

نه دعاهایی که در حقم میکنن. نه حرفایی که دربارم میزنن.


  • عالی

نظرات (۱)

  • پریسا ایرانی
  • به بهترین نقطه ی زندگیتون رسیدید !! من قبل از 14 سالگی بیخیال بودم ولی شروع کردم به اهمیت دادن به هر ننه قمری :|||| ولی بعد از سه سال و خراب کردن سه سال از بهترین سالای عمرم با درگیری های بیهوده،الان توی 17 سالگی تنها تلاشم برای لذت بردن از زندگیه :)  
    پاسخ:
    خوش به حالت چقدر زود به این نتیجه رسیدی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی